У нас вы можете посмотреть бесплатно تاریخ جهانگشا - ۳۱ - دو داستان دیگر از محمد خوارزمشاه или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
محمد خوارزمشاه منتظر بود که نحسی طالعش بگذرد و دولت دوباره به او رو کند اما در این انتظار در جزیرهای در آبسکون مرد. عطاملک جوینی بعد از خواندن مرثیهٔ سلطان دو داستان فرعی را از دوران سلطنت او ذکر میکند که قبلا اشارهای به آنها شده ولی اینجا تفصیل کامل دارند. یکی شرح درگیری سلطان با خلیفه است و این که چطور شد خوارزمشاه تصمیم گرفت به جنگ خلیفه برود و امام جدیدی برای مسلمین تعیین کند. در این داستان اسمی هم از جلالالدین حسن و روابطش با خلیفه برده میشود. جلالالدین حسن مدتی فرمانروای قلعهٔ الموت بوده و بر خلاف سران اسماعیلیه با خلیفه و سلاطین دور و نزدیک صلح میکند و اعلام میکند که اسلام آورده است و بعدا با چنگیز هم صلح میکند و به همین دلیل قلعه الموت در موج اول حمله مغول اشغال نمیشود. داستان دوم درباره سلطان عثمان سمرقند است که رعیتش به او سلطان سلاطین میگفتند. پیش از این اشاره شده بود که عثمان با گورخان بر سر این که خواستگاریاش را نمیپذیرد دل سنگین میکند و با خوارزمشاه بیعت میکند و دخترش را به عقد میآورد ولی در این فصل مفصلتر داستان بازگو میشود و این ماجرا هم نقل میشود که بعد از مدتی عثمان پشیمان میشود و هوس تجدید عهد با گورخان به سرش میزند و فرستادگان سلطان را میکشد و به دخترش بیحرمتی میکند و در نتیجه همین کارها سرش را به باد میدهد. دختر سلطان هم که اسمش «سلطان خان» است و به کمتر از مرگ شوهر بیوفایش رضا نمیدهد در نهایت به دست مغولها افتاد و به بردگی فروخته شد و در نهایت زن رنگرزی در بخارا شد.