У нас вы можете посмотреть бесплатно شادی آزادی - Shâdié Âzadi (Arash Fouladvand, Vahid Taj, Keivan Saket & Houshang Ebtehaj) или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
غمهامان سنگین است دلهامان خونین است از سرتا پا مان خون میبارد ما سرتا پا زخمی، ما سرتا پا خونین، ما سرتاپا دردیم. خواننده : وحید تاج آهنگساز و سولیست تار: استاد کیوان ساکت چکامهسرا: استاد (زندهنام) هوشنگ ابتهاج تنظیم برای گروه کُر و ارکستر: آرش فولادوند رهبری و سرپرستی: #آرش_فولادوند گروه کُربهار ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی #مهسا_امینی#مهساامینی#ژیناامینی ای شادی! آزادی! ای شادی آزادی! روزی که تو باز آیی، با این دل غم پرورد من با تو چه خواهم کرد؟ غمهامان سنگین است. دلهامان خونین است. از سرتا پا مان خون میبارد. ما سرتا پا زخمی، ما سرتا پا خونین، ما سرتاپا دردیم. ما این دل عاشق را در راه تو آماج بلا کردیم. وقتی که زبان از لب میترسید، وقتی که قلم از کاغذ شک داشت، حتی، حتی حافظه ازوحشت در خواب سخن گفتن، میآشفت، ما نام تو را در دل چون نقشی بر یاقوت، میکندیم. وقتی که در آن کوچهی تاریکی شب از پی شب میرفت، و هول، سکوتش را بر پنجرهی بسته فرو میریخت، ما بانگ تو را، با فوران خون، چون سنگی در مرداب، بر بام و در افکندیم. وقتی که فریب دیو، در رخت سلیمانی، انگشتر را یکجا با انگشتان میبرد، ما رمز تو را، چون اسم اعظم، در قول و غزل قافیه میبستیم. از می، از گل، از صبح، از آینه، از پرواز، از سیمرغ،از خورشید، میگفتیم. از روشنی، از خوبی، از دانایی، از عشق، از ایمان، از امید، میگفتیم. آن مرغ که در ابر سفر میکرد، آن بذر که در خاک چمن میشد، آن نور که در آینه میرقصید، در خلوت دل، با ما نجوا داشت. با هر نفسی مژدهی دیدار تو میآورد. در مدرسه، در بازار، در مسجد، در میدان، در زندان، در زنجیر، ما نام تو را زمزمه میکردیم: آزادی! آزادی! آزادی! آن شبها، آن شبها، آن شبها، آن شبهای ظلمت و حشت زا، آن شبهای کابوس، آن شبهای بیداد، آن شبهای ایمان، آن شبهای فریاد، آن شبهای طاقت و بیداری، در کوچه تو را جستیم. بر بام تو را خواندیم: آزادی! آزادی! آزادی! میگفتم: روزی که تو باز آیی، من قلب جوانم را چون پرچم پیروزی برخواهم داشت. وین بیرق خونین را بر بام بلند تو خواهم افراشت. میگفتم: روزی که تو باز آیی، این خون شکوفان را چون دسته گل سرخی در پای تو خواهم ریخت. وین حلقهی بازو را در گردن مغرورت خواهم آویخت. ای آزادی! بنگر! آزادی! این فرش که در پای تو گستردهست، از خون است. این حلقهی گل خون است گل خون است ... ای آزادی! از ره خون میآیی، اما میآیی و من در دل میلرزم: این چیست که در دست تو پنهان است؟ این چیست که در پای تو پیچیدهست؟ ای آزادی! آیا با زنجیر میآیی ؟...