У нас вы можете посмотреть бесплатно پذیرایی با دوغ شتر در منزل مولوی عبدالحمید، صادق زیباکلام или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
✍️پذیرایی با دوغ شتر در منزل «مولویعبدالحمید»| ۱۰ اسفندماه ۱۳۹۹ -دوم اردیبهشت ۱۳۹۸ -سخنرانی دانشگاه سیستان وبلوچستان 🔹️دوشنبه، دوم اردیبهشت، دانشگاه سیستانوبلوچستان سخنرانی داشتم. پروازم بهزاهدان، ۶صبح بود. میگرنم از آخر شب گرفته بود، و ۶تا مُسَکِن در طول شب خورده بودم و گیج بودم. پنج نشده بود، احسان پیغام فرستاد رسیده. با حالِ زار توی صندلی جلو پرایدش ولو شدم. هوا هنوز روشن نشده بود و احسان صورتم رو درست ندیده بود. هنوز راه نیفتاده بودیم، شروع کرد. درست نمیفهمیدم چی میگفت. ظاهراً دربارۀ سقوط محبوبیتام حرف میزد که بعد از انتخاب روحانی، منظماً داره سقوط میکنه. دلم میخواست بهش میگفتم احسان، من حاضرم محبوبیتام بهزیر صفر برسه، عوضش دیگه سردرد سراغم نیاد. متوجه حالم شد، و گفت مثلاینکه حالتون خوب نیست؟ گفتم آره، از دیشب سردرد آمده سراغم. گفت پس سخنرانی چی میشه؟ گفتم ساعت ۶ عصره، تا اونموقع خوب میشم. 🔹️تو سالنِ انتظار داشت خوابم میرفت، که اعلام کردن بریم برای پرواز. توی پرواز خوابیدم، و بستۀ صبحانهام را گذاشتم توی کیفم، برای حسینعلی نوهام، که عاشق این غذاهای بستهبندیشده است. مسئولین انجمن اسلامی آمده بودند فرودگاه، و بردنم به مهمانسرای دانشگاه. اصرار کردند ببرندم به مرکز بهداشت دانشگاه؛ گفتم نه، بخوابم، حالم خوب میشه. گفتند براتون صبحانه آماده کردیم، گفتم نمیتونم چیزی بخورم. یهپیامک واسه خانمیرزا فرستادم، که رسیدم، و موبایلمو خاموش کردم؛ پردههای اطاق را هم کشیدم، دوتا دیگه مُسَکِن خوردم و با لباس، روی تخت افتادم. 🔹️نمیدونم ساعت چند بود، که دکتر وحیدیان، معاونت فرهنگی دانشگاه، بهدیدنم آمد. سرم خیلی سبکتر شده بود. گفت ما ناهار در دفتر ریاست دانشگاه منتظرتان هستیم. سردردمو بهانه کردم، و گفتم نمیتونم. همینجا میخورم. ساعت نزدیکِ ۱۱ شده بود. احساس کردم میتونم راه برم. بعد از رفتنِ مسئولین دانشگاه، بسرعت آمدم بیرون، و بسمت مسجد مولوی عبدالحمید در مرکز شهر، پیاده راه افتادم. هروقت میآیم زاهدان، این مشکل را دارم که مسئولین از دیدارم با مولوی عبدالحمید طفره میروند و سعی میکنند ببهانههای مختلف، دیدار صورت نگیرد. اینبار هم، صبح، مسئولین انجمن گفتند که مولوی رفته تهران. البته میدونم که چقدر براشون دردسر درست میکنم.