У нас вы можете посмотреть бесплатно دکلمه محمدرضا شریفی نیا از شعر سرور اعظم باکوچی متخلص به سپیده کاشانی или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
طی شد این عمر تو دانی به چه سان؟ پوچ و بس تند ، چنان باد دمان همه تقصیر من است،این كه خودم میدانم كه نكردم فكری ! كه تأمل ننمودم روزی! ساعتی یا آنی ، كه چه سان میگذرد عمر گران كودكی رفت به بازی به فراغت به نشاط فارغ از نیك و بد و مرگ و حیات ، همه گفتند: كنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان كه پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست بایدش نالیدن من نپرسیدم هیچ... كه پس از این زچه رو، نتوان خندیدن هیچ كس نیز نگفت : زندگی چیست ؟ چرا میآییم؟ بعد از این چند صباح به كجا باید رفت؟ با كدامین توشه، به سفر باید رفت من نپرسیدم هیچ ... هیچ كس نیز نگفت نوجوانی سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط فارغ از نیك و بد و مرگ و حیات بعد از آن باز نفهمیدم من كه چسان عمر گذشت لیك گفتند همه ، كه جوان است هنوز بگذارید جوانی بكند بهره از عمر برد كامروایی بكند ب گذارید كه خوش باشد و مست بعد از این باز ورا عمری هست یك نفر بانگ برآورد كه : او از هم كنون باید فكرآینده كند دیگری آوا داد، كه چو فردا بشود فكر فردا بكند سومی گفت : همانگونه كه دیروزش رفت بگذرد امروزش ، همچنین فردایش با همه این احوال من نپرسیدم هیچ ... كه چسان دی بگذشت آنهمه قدرت و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت نه تفكر نه تعمق و نه اندیشه دمی عمر بگذشت به بی حاصلی و بی خبری چه توانی كه ز كف دادم مفت من نفهمیدم و كس نیز مرا هیچ نگفت قدرت عهد شباب میتوانست مرا تا به خدا پیش برد لیك بیهوده تلف گشت جوانی، هیهات !!! آن كسانی كه نمیدانستند زندگی یعنی چه ، رهنمایم بودند عمرشان طی شده بیهوده و بی ارزش و كار و مرا میگفتند كه چو آنها باشم كه چو آنها دائم ، فكرخوردن باشم فكر گشتن باشم، فكر تأمین معاش فكر ثروت باشم، فكر همسر باشم كس مرا هیچ نگفت، زندگی ثروت نیست زندگی داشتن همسر نیست زندگی كردن فكر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست من نفهمیدم و كس نیز مرا هیچ نگفت و صد افسوس كه چون عمر گذشت معنیش فهمیدم حال میپندارم هدف از زیستن این است رفیق من شدم خلق كه با عزمی جزم پای از بند هواها گسلم پای در راه حقایق بنهم با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز و حسد و كینه و بخل مملو از عشق و جوانمردی و علم در ره كشف حقایق كوشم شربت جرأت و امید و شهامت نوشم زره جنگ برای بد و ناحق پوشم ره حق پویم و حق جویم وپس حق گویم آنچه آموختهام بر دگران نیز نكوآموزم شمع راه دگران گردم و با شعله خویش ره نمایم به همه گرچه سراپا سوزم من شدم خلق كه مثمر باشم نه چنین راكد و بی جوش و خروش عمر بر باد و به حسرت خاموش ای صد افسوس كه چون عمر گذشت معنیش فهمیدم حال ميپندارم كاين سه روز از عمرم به چه ترتيب گذشت: كودكي بيحاصل، نوجواني باطل، وقت پيري غافل به زباني ديگر: كودكي در غفلت، نوجواني شهوت، در كهولت حسرت. شعر از سپيده كاشاني