У нас вы можете посмотреть бесплатно داستان کامل سیمرغ و زال - داستان های جذاب شاهنامه или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
سلام و عرض ادب خدمت شما همراهان مسیر تی وی، در این ویدئو نگاهی داریم به داستان سیمرغ و زال از کتاب شاهنامه فردوسی. لطفا با سابسکرایب کردن و فعال کردن دکمه زنگوله عضو کانال ما بشید و ویدیوهای مارو با دوستانتون به اشتراک بذارید، ما با دیدن لایکا و کامنتاتون کلی انرژی می گیریم و خوشحال میشیم. ممنون از همراهیتون لطفا ما رو از طریق لینک زیر سابسکرایب کنید. / @masirtvs فردوسی شاعر بزرگ ایران در کتاب شاهنامه داستان زال را چنین روایت میکند: پس از مرگ فریدون شاه، فرزندش منوچهر بر تخت پادشاهی نشست و تاج پادشاهی بر سر گذاشت. همه بزرگان و پهلوانان در دربار او جمع شدند و به شاه تبریک گفتند. منوچهر چون تاج شاهی بر سر گذاشت به همه مژده داد که به یاری خداوند بزرگ تمام دشمنان کشور را از بین خواهد برد و از این پس صاحب پرچم کاویانی اسا که خداوند را میپرستد و راهی که پدرش فریدون پیموده را خواهد رفت. وقتی بزرگان و درباریان سخنان شاه را شنیدند به او آفرین گفتند و از او تمجید کردند. از میان حاضران سام پهلوان به پا خاست و گفت: ای منوچهر شاه، خداوند بزرگ نگهدار تو باد، با خیالی آسوده ایران زمین را نگهبانی کن که از این پس رزم و جنگ و نبرد کارما پهلوانان خواهد بود، همانطور که در گذشته نیز پدران ما پهلوان و نگهبان پادشاهان گذشته بودند، اکنون ما نیز آماده نبرد با دشمنان و بدخواهان توایم. منوچهر شاه چون سخنان سام پهلوان را شنید خوشحال شد و به او آفرین گفت و به حاضران هدیه شاهنشاهی داد. پس از آن شاه سوی آرامگاه خود رفت و حاضران نیز از دربار خارج شدند. سام، پهلوان نامدار ایران فرزندی نداشت و همیشه دعا می کرد که خداوند فرزندی به او عطا فرماید. تا اینکه روزی همسرش حس کرد که باردار شده است و این خبر را به شوهرش سام داد و گفت: ما به زودی صاحب فرزند خواهیم شد. سام از این موضوع بسیار خوشحال شد، روزها گذشت تا اینکه فرزند سام متولد شد و خداوند پسری زیبا و سالم به او داد. این پسر زیبا، بسیار سالم بود و عیبی در بدنش نداشت، اما تمام موی او مانند برف سفید بود. به همین دلیل کسی جرات نداشت که خبر به دنیا آمدن نوزاد را به سام بگوید. یک هفته گذشت تا اینکه دایه ای که در خانه سام بود و به خانواده او خدمت میکرد به نزد سام رفت و مژده تولد فرزند را به او داد و گفت: آنچه از خداوند می خواستی به تو داده شد. پسری سالم و زیبا که از سر تا پا عیب و نقصی ندارد و به مانند یک بچه شیر میماند. سام از شنیدن خبر چنان خوشحال شد که بدون درنگ به سوی خانه رفت و فرزند را در آغوش کشید و خدا را شکر کرد. وقتی با دقت به فرزند خود نگاه کرد کودکی دید بسیار سالم و بی عیب، اما متوجه شد که تمام موی آن طفل مانند برف سفید است. فرزند در نظرش شبیه یک بچه دیو و پیرمرد جلوه نمود. بسیار ناراحت شد و ترسید که مردم به خاطر چنین فرزند سفید موی سرزنشش کنند. سر به سوی آسمان نمود و گفت: خداوند بزرگ من چه گناهی کرده ام که چنین فرزندی به من دادی. سام ناراحت و شرمسار به فکر فرو رفت که چه کار کند تا این لکه ننگ را از خود دور کند. فکر کرد تا مردم باخبر نشده اند و فرزند سفید موی او را ندیده اند، او را در دامنه کوه بلند البرز بیندازد. پس آن بچه بی گناه را که خداوند چنین آفریده بود برداشت و با خود به دامنه کوه البرز برد آنجا تنها گذاشت و از او دل کند. طفل بیچاره بر روی تخته سنگ بزرگی از گرسنگی انگشت خود را می مکید و گریه میکرد، اما کسی به دادش نمی رسید. چند شبانه روز به این منوال گذشت... کلمات مرتبط داستان داستان های پندآموز داستان فارسی داستان های فارسی داستان کوتاه داستان کوتاه شاهنامه فردوسی سام و زال زال و سالم سیمرغ و زال سیمرغ و سام زال که بود سام که بود سیمرغ و ققنوس سیمرغ که بود سیمرغ پرنده داستان های شاهنامه داستان شاهنامه داستان سام و زال داستان سیمرغ داستان زال و سام و منوچهر شاه و نوذر و سام که بود زال که بود منوچهر که بود زال زر زال سفید موی پهلوانان ایرانی پهلوانان ایران پهلوانان شاهنامه پر سیمرغ سام نریمان داستان های فارسی جدید داستان کوتاه جدید داستان صوتی داستان های جذاب حکایت های جذاب داستان های شاهنامه داستان کامل سام و زال