У нас вы можете посмотреть бесплатно عارفنامه، ایرج میرزا، قسمت دوم или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
ایرج میرزا شاعری است با طبعی روان که موضوعات اروتیک بسیاری در شعرش دیده می شود. شعر او بر خلاف روحیات فردی خودش که انسانی محجوب و ماخوذ به حیا بود، بسیار بی پروا و بی پرده هست. عارف نامه یک مثنوی است که برای گلایه از عارف قزوینی سروده شده است. ظاهرا به دستور کلنل محمدتقی خان پسیان، عارف به مشهد دعوت می شود تا در باغ ملی مشهد برنامه موسیقی اجرا کند. عارف شعر می گفت، ساز می زد و صدایی خوش داشت. در آن کنسرت عارف به سلسله قاجار می تازد و ایرج میرزا که خود شاهزاده قاجار بوده از این اتفاق می رنجد و با این مثنوی پاسخ عارف قزوینی را میدهد. دلم زین عمرِ بیحاصل سرآمد که ریشِ عمر هم کمکم در آمد نه در سر عشق و نه در دل هوس ماند نه اندر سینه یارای نَفس ماند گهی دندان به درد آید گهی چَشم زمانی معده میآید سرِ خشم فزاید چینِ عارض هر دقیقه نخوابد موی صُدغَم بر شقیقه در ایّام جوانی بد دلم ریش که میروید چرا بر عارضم ریش کنون پیوسته دل ریش و پریشم که میریزد چرا هر لحظه ریشم بدین صورت که بارَد مویم از سر همانا گشت خواهم اُشتُرِگر ألا موت یباع فأشتریه فهذا العیش ما لا خیر فیه ببند ایرج از این اظهارِ غم دَم که غمگین میکنی خواننده را هم گرفتم یک دو روزی زود مُردی چرا سوقِ کلام از یاد بردی؟ که ماندَست اندر اینجا جاودانی که میترسی تو جاویدان نمانی؟ ترا صحبت ز عارف بود در پیش عبث رفتی سرِ بیحالیِ خویش بدینجا چون رسید اشعارِ خالص پریشان شد همه افکارِ مخلص که یا رب بچّهبازی خود چه کارست که بر وی عارف و عامی دُچارست چرا این رسم جز در مُلکِ ما نیست وگر باشد بدینسان بَرمَلا نیست اروپایی بدان گردن فرازی نداند راه و رسم بچّه بازی چو باشد مُلکِ ایران محشرِ خر خرِ نر میسِپوزَد بر خرِ نر شنید این نکته را دارایِ هوشی برآورد از درونِ دل خروشی که تا این قوم در بندِ حجابند گرفتارِ همین شَیءِ عِجابَند حجابِ دختران ماه غَبغَب پسرها را کند همخوابۀ شب تو بینی آن پسر شوخست و شنگست برایِ عشق ورزیدن قشنگست نبینی خواهرِ بی معجرش را که تا دیوانهگردی خواهرش را چو این محجوبه آن مشهودِ عامست نه بر عارف، نه بر عامی مَلامَست اگر عارف در ایران داشت باور که باشد در سفر مترِس میسر به ک.ونِ زیر سر هرگز نمیساخت به عبدی جان و غیره دل نمیباخت تو طعمِ ک.س نمیدانی که چونست والّا تف کنی بر هر چه ک.ونست در آن محفل که باشد فرجِ گلگون ز ک.ون صحبت مکن گُه میخورد ک.ون ترا اصلِ وطن ک.س بود ک.ون چیست چرا حبِّ وطن اندر دلت نیست مگر حسِّ وطن خواهی نداری که ک.س را در ردیفِ ک.ون شماری بگو آن عارفِ عامی نما را که گم کردی تو سوراخِ دُعا را بود ک.ون کردن اندر رأی ک.س کن چو جلقی لیک جلقِ با تعفّن خدایا تا کی این مردان به خوابند زنان تا کی گرفتارِ حجابند چرا در پرده باشد طلعتِ یار خدایا زین معّما پرده بردار مگر زن در میانِ ما بشر نیست؟ مگر زن در تمیزِ خیر و شرّ نیست؟ تو پنداری که چادر ز آهن و روست؟ اگر زن شیوه زن شد مانع اوست؟ چو زن خواهد که گیرد با تو پیوند نه چادر مانعش گردد نه روبند زنان را عصمت و عفّت ضرورست نه چادر لازم و نه چاقچورست زن روبسته را ادراک و هش نیست تآتر و رِستوران ناموسکُش نیست اگر زن را بود آهنگِ چیزی بود یکسان تآتر و پای دیزی بِنَشمد در تهِ انبارِ پِشگِل چنان کاندر رواقِ برجِ ایفل چه خوش این بیت را فرمود جامی مِهین استادِ کُل بعد از نظامی: «پری رو تابِ مستوری ندارد در ار بندی سر از روزن درآرد»