У нас вы можете посмотреть бесплатно داستان ترسناک دزدی از جن: راز وحشتناک کاروانسرای برفی اجنه или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
گیر کردن اتوبوس در جاده برفی و جوانی که برای نجات جان خودش، دل به بیابان میزنه تا به روستا برسه، اما سر از کاروانسرای در میاره که... داستان ترسناک: اسماعیل هستم. سالها پیش توی دورهمی که داشتیم پدربزرگم، داستانی رو برای ما تعریف کرد که دوست دارم اون رو با کانال محبوبم یعنی داستان توهم ترس به اشتراک بگذارم. پدر بزرگم گفت: سال ۱۳۴۰ ه.ش به خاطر شرایط اون روزهای مملکت، تصمیم گرفتم از روستا به شهر، مهاجرت کنم، تا هم زندگی خودم رو بسازم و هم از درآمدم به پدر و مادرم بدم، تا زندگی اونها هم تأمین بشه. از روستایی در آذربایجان، به تهران رفتم. بعد از چند روز، بالاخره موفق شدم کاری در نانوایی پیدا کنم، به شکلی که هم کار کنم و هم در طبقه بالای نانوایی زندگی کنم. خیلی زود کارو یاد گرفتم و بعد از چند ماه، شاطر نانوایی شدم و حقوق خوبی میگرفتم. زمستون سال ۱۳۴۱، به خاطر قحطی که وجود داشت، گندم کمیاب شد و آرد به ما نرسید و قرار شد ماه بعد، آرد به نانوایی برسه. از فرصت استفاده کردم و تصمیم گرفتم بعد از حدود یک سال، سری به پدر و مادرم بزنم. هوا سرد بود و برف زیادی باریده بود. سوار اتوبوسی که هفته یک بار، به تبریز میرفت، شدم، اما در میانه راه، برف سنگین و سنگینتر شد، تا جایی که زنجان اکثر مسافرها از اتوبوس پیاده شدند و در نهایت من موندم و راننده اتوبوس، اما بالاخره برف پیروز شد و اتوبوس، بین راه گیر کرد. از راننده پرسیدم: حال بد چه کار کنیم؟ راننده گفت: روستایی همین اطراف هست که باید خودمون رو به اونجا برسونیم، وگرنه شب از سرما میمیریم. راه افتادیم و راننده جلوتر میرفت و من هم پشت سرش حرکت میکردم. او چون، لباسهای بهتر و گرمتر و چکمه مناسب به پا داشت، سریعتر حرکت میکرد و من بین راه، راننده رو گم کردم و سعی کردم خودم راه رو پیدا کنم. درست در لحظهای که از پیدا کردن راه ناامید شده بودم، سوی کم نور فانوسی را از دور دیدم. وقتی خودمو به اونجا رسوندم، دیدم اونجا یه کاروان سراست. با ورود به کاروانسرا، اتفاقات عجیب و غریب و ترسناک شروع شد و من... داستان ترسناک دزدی از جن: راز وحشتناک کاروانسرای اجنه اگر به داستانهای علوم غریبه و ماورا علاقه مندید، حتماً کانال ما رو سابسکرایب کنید و با لایک کردن ویدیو از ما حمایت کنید. همچنین منتظر نظرات ارزشمند شما در قسمت کامنتها هم هستیم. لینک سابسکرایب کانال: / @dastan_tarsnak_tavahom_tars سلام در این کانال داستانهای علوم غریبه و ماورا با شما دوستان به اشتراک گذاشته میشود. لینک سایر ویدیوها و پلی لیستها: داستان ترسناک عفریتی که موکلم شد: جنی که نجاتم داد و ثروتمندم کرد. • داستان ترسناک عفریتی که موکلم شد: جنی... داستان ترسناک شریر،موکل عفریت: معامله با مشتری ای که شیطان بود. • داستان ترسناک شریر، موکل عفریت: معامل... پلی لیست: پیمان با موکل سفلی(جن عفریت) • پیمان با موکل سفلی(جن عفریت) لطفاً کانال ما را سابسکرایب کنید و ویدیوها را لایک کنید. لینک کانال تلگرام: https://t.me/dastan_tarsnak_tavahom_tars داستان ترسناک داستان های ترسناک واقعی جدید داستان احضار جن و ارواح داستانهای وحشتناک واقعی داستانهای ماوراء داستانهای ترسناک موکل دار موکل سفلی و موکل رحمانی فیلم و کلیپ ترسناک horror stories scary stories جن گیری داستان ترسناک صوتی بلند علوم غریبه رمان ترسناک #داستان #داستان_ترسناک #داستان_ترسناک_واقعی #داستان_ترسناک_موکل_دار #جن