У нас вы можете посмотреть бесплатно پادشاهی اشکانیان : شاهنامه فردوسی - قسمت چهل و چهارم или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز / deeppodcastiran ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در این ویدیو از دیپ استوریز دوباره به سراغ داستانهای شاهنامه رفتیم. داستانهای شاهنامه فردوسی از زباترین و پرمعناترین داستانها در تاریخ ادبیات فارسی و همچنین ادبیات جهان هست از داستانهای شاهنامه فردوسی فیلمها و مستندات و همچنین سریالهای زیادی تولید شده است اما شاهنامه فردوسی را تنها نباید برای ایران دانست شاهنامه فردوسی مجموعه ای از داستانهای و قصه های جالب و همچنین حماسی است که میتواند برای بسیاری از ملتها و مردمان جهان جالب آموزنده باشد به همین دلیل در سراسر دنیا انسانهایی را میبینیم که به شاهنامه فردوسی علاقه دارند و شاهنامه فردوسی را ارج مینهند به قول نویسنده بزرگ تریکه، اورهان پاموک، شاهنامه فردوسی دریایی از داستان است. ما داستانهای شاهنامه فردوسی را از ابتدا آغاز کردیم و تمامی داستانهای شاهنامه فردوسی را دسته بندی و قسمت بندی کردیم که شما میتوانید به راحتی هر کدام از داستانهای شاهنامه فردوسی را تماشا کنید فردوسی چندان به پادشاهی اشکانیان نمیپردازه و خودش هم در اشعارش عنوان میکنه که اطلاعات چندانی از این سلسله پادشاهی در دست نیست. فردوسی اعتقاد داره نسل شاهزادگان اشکانی به (آرش کمانگیر) میرسه و 200 سال در ایران حکمرانی کردند و در این مدت هم کشور در آرامش بود و رومیان جرات دست درازی به خاک ایران رو نداشتن. نخستین پادشاه این سلسله اشک بود که نسبش به گودرز میرسید، بعد نوبت به اردوان میرسه که پادشاهی دادگر بود. اردوان بزرگ سلسله اشکانی رو قدرتمند کرد اما همچنان این سلسله پادشاهی از دیدگاه فردوسی، به شکل ملوک الطوایفی اداره میشد و بعد از اردوان این طوایف نتونستن قدرت رو حفظ کنند. بعد از انقراض سلسله اشکانیان، کسی در دفتر خسروان چیزی راجع به این سلسله ننوشت و به همین دلیل اطلاعات از اشکانیان بسیار محدوده. هنگامیکه دارای سوم در جنگ با اسکندر شکست خورد و کشته شد، فرزندش (ساسان) به هند فرار کرد و در اونجا به شغل چوپانی رو آورد. سلسله کیان هم به طور کامل از بین رفت و به تاریخ پیوست. ساسان هم در هند از دنیا رفت اما رسم شده بود در خاندان ساسان هر پسری که به دنیا میومد اسمش رو ساسان میذاشتن. این ساسان ها یکی بعد از دیگری شغلشون همچنان چوپانی بود. تا اینکه میرسیم به ساسان چهارم. ساسان چهارم به شهر اصطخر رفت و در اونجا با هزار حیله و نیرنگ، چوپان گوسفندانِ بابک شد. بابکی که حاکم اصطخر بود. یک شب بابک در خواب دید که این چوپان سوار بر یک فیل شده و همه دارن بهش ادای احترام میکنند. فردا صبح تعبیر کنندگان خواب رو صدا کرد و گفت: تعبیر خواب من چیه؟ تعبیر کننده ها گفتند: کسیکه در خواب دیدی یا خودش یا یک نفر از خاندانش، به مقام پادشاهی خواهد رسید. بابک بسیار تعجب کرد. بابک دستور داد ساسان رو به حضورش بیارن. ساسان با همون لباس چوپانی وارد دربار بابک شد. بابک از اصل و نسب ساسان پرسید. ساسان هم با ترس و لرز گفت نوادگان دارا و اردشیر دراز دسته و نژادی از سلسله کیان داره. بابک که این رو شنید خوشحال شد فهمید ساسان، از نسل پادشاهانه. بابک دستور داد برای ساسان قصری فراهم کنن و بعد هم دخترش رو به همسری ساسان در آورد. بعد از مدتی ساسان و دختر بابک صاحب فرزند پسری شدند که اسمش رو (اردشیر) گذاشتند. اردشیر با امکانات کامل تمام علوم و فنون و روش های شاهانه رو فرا گرفت و سرآمد هم سن و سالانش شد. هنگامیکه اردشیر به جوانی رسید، اردوان پادشاه ایران دستور داد اردشیر رو روانه کاخش کنند تا از این به بعد در کنار پسران اردوان زندگی کنه. ساسان، اردشیر رو با هدایای ارزنده روانه کاخ اردوان کرد. اردوان از دیدن فرهنگ و ادب این پسر جوون بسیار خوشحال شد و از اردشیر خواست تا در کنار چهار پسرش به خوبی خوشی زندگیش رو ادامه بده. همه چیز خوب بود تا اینکه اردشیر با پسران اردوان دعواش شد. اردوان از این حرکت بسیار خشمگین شد و دستور داد اردشیر به اصطبل قصر بره و در همونجا زندگی کنه. اردشیر از این رفتار شاه آزرده شد و نامهای برای پدربزرگش بابک نوشت. بابک در پاسخ به نوه اش گفت که حق با شاه بوده و اردشیر باید حد و حدود خودش رو حفظ میکرد حالا باید تلاش کنی که دل شاه رو به دست بیاری. در کاخ اردوان دختری بود بسیار زیبا به نام (گلنار) شاه هر روز صبح با دیدن این دختر روز خودش رو به فال نیک میگرفت. یک روز گلنار برای هوا خوری به بام قصر رفت. از بالا چشمش به اردشیر افتاد. جوانی بلند بالا، زیبا چهره اما غمگین که در حال کار تو اصطبل پادشاهه. گلنار در یک نگاه دلباخته اردشیر شد. شبی از شب ها گلنار از قصر خارج شد و به اصطبل رفت و به اردشیر ابراز علاقه کرد. اردشیر هم وقتی زیبایی گلنار رو دید غم غربت و کار در اصطبل رو از یاد برد و گلنار مرهم و آرامش اردشیر شد. روزگاری به این شکل گذشت و بابک از دنیا رفت. اردوان فرزند ارشدش (بهمن) رو به عنوان جانشین بابک انتخاب کرد. اردشیر که از مرگ پدربزرگش غمگین بود با این حرکت شاه کینهای به دل گرفت. اردشیر گلنار رو راضی کرد که با هم از قصر شاه فرار کنند و به اصطخر برن. گلنار هم پذیرفت. یک شب اردشیر مهمانی بزرگی ترتیب داد و تمامی نگهبانان اصطبل رو دعوت کرد اونقدر بهشون مشروب داد که همگی مست شدند. اردشیر فرصت رو غنیمت شمرد و با دو اسب به همراه گلنار به سمت منطقه پارس به راه افتادند. ____________________________________________________________________________ اگر طراح هر کدام از طرحهای استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم. If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit. [email protected]