• ClipSaver
ClipSaver
Русские видео
  • Смешные видео
  • Приколы
  • Обзоры
  • Новости
  • Тесты
  • Спорт
  • Любовь
  • Музыка
  • Разное
Сейчас в тренде
  • Фейгин лайф
  • Три кота
  • Самвел адамян
  • А4 ютуб
  • скачать бит
  • гитара с нуля
Иностранные видео
  • Funny Babies
  • Funny Sports
  • Funny Animals
  • Funny Pranks
  • Funny Magic
  • Funny Vines
  • Funny Virals
  • Funny K-Pop

داستان بهرام گور در روز دوشنبه : هفت پیکر نظامی گنجوی скачать в хорошем качестве

داستان بهرام گور در روز دوشنبه : هفت پیکر نظامی گنجوی 6 months ago

داستانهای بهرام گور

داستان بهرام گور در روز دوشنبه

هفت پیکر نظامی گنجوی

داستانهای بهرام گور در هفت پیکر نظامی گنجوی

قصه

داستان

داستانهای کهن ایرانی

داستانهای هفت پیکر نظامی گنجوی به زبان ساده

ادبیات فارسی

ادبیات پارسی

داستانهای کهن پارسی

قصه های ایرانی

بهرام گور که بود

چرا به بهرام بهرام گور میگفتند

بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

قصه های هفت پیکر نظامی

هفت پیکر نظامی در مورد چیست

نظامی گنجوی

اشعار نظامی

داستان ایرانی

ایران

تاریخ

فارس

Не удается загрузить Youtube-плеер. Проверьте блокировку Youtube в вашей сети.
Повторяем попытку...
داستان بهرام گور در روز دوشنبه : هفت پیکر نظامی گنجوی
  • Поделиться ВК
  • Поделиться в ОК
  •  
  •  


Скачать видео с ютуб по ссылке или смотреть без блокировок на сайте: داستان بهرام گور در روز دوشنبه : هفت پیکر نظامی گنجوی в качестве 4k

У нас вы можете посмотреть бесплатно داستان بهرام گور در روز دوشنبه : هفت پیکر نظامی گنجوی или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:

  • Информация по загрузке:

Скачать mp3 с ютуба отдельным файлом. Бесплатный рингтон داستان بهرام گور در روز دوشنبه : هفت پیکر نظامی گنجوی в формате MP3:


Если кнопки скачивания не загрузились НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru



داستان بهرام گور در روز دوشنبه : هفت پیکر نظامی گنجوی

حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز   / deeppodcastiran   ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ :music by @incompetech_kmac Kevin MacLeod @ScottBuckley under Creative Commons Attribution: https://creativecommons.org/licenses/... ___________________________________________________________________________________ اگر طراح هر کدام از طرح‌های استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم. If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit. [email protected] ــــــــــــــــــــــــ بهرام شاه در روز دوشنبه تصمیم گرفت به سمتِ گنبد سبز بره. لباس سبز پوشید و به اونجا رفت. وقتی به گنبد سبز رسید از بانوی خود، نازپری، دختر خوارزم شاه، درخواست کرد که افسانه ای براش تعریف کنه. بانو هم بعد از مدح و ستایش شاه داستانش رو شروع کرد: روزی روزگاری در سرزمین روم، مردی زاهد و پرهیزگار و خوشدل زندگی میکرد. این مرد همه ی فنون و هنرها رو بلد بود. مردم بسیار دوستش داشتند . اسم این مرد بِشْر بود. مردم بهش میگفتند بِشْرِ پرهیزگار چون از هوا و هوس و شهوت دوری میکرد و حلال و حرام براش اهمیت داشت. روزی از روزها در حال عبور از کوچه ای خلوت بود که زنی با چادر و روبنده از روبرو به سمتش می اومد. ناگهان بادی وزیدن گرفت و چادر و روبنده از روی زن کنار رفت. زن بسیار زیبا و دلربا بود. وقتی که نگاه بِشْر به زن افتاد، نتونست از جاش تکون بخوره. زن که متوجه حال بِشْر شد به سرعت چادر رو سرش گذاشت و از اونجا دور شد. از اون روز به بعد بِشْر از فکر زن بیرون نمی اومد. پرس و جویی در شهر کرد و متوجه شد اون زن شوهری داره. بِشْر که نمی خواست هوا و هوس اون رو به گناه بیاندازه و نمیخواست شهوت بهش غالب بشه و دین و آخرتش به باد بره، تصمیم گرفت به خدا پناه ببره. بنابراین قصد زیارت خانه ی خدا رو کرد و به مکه رفت. چند روزی در راه بود و به آنجا رسید، چند روزی زیارت کرد و قصد بازگشت به خونه رو داشت. در طول راه با مردی همسفر شد که بسیار بدخواه، بد دل، مغرور و متکبر بود. مرد زبانی گزنده داشت و از هر سخنی هزار ایراد می گرفت . اون خودش رو دانا و عالم کل می دونست. مرد در میانه¬ی راه رو کرد و به بِشْر گفت : نام تو چیست؟ بگو تا تو رو با نام صدا بزنم. بِشْر گفت: نام من بِشْر است. مرد گفت: «نام من هم مَلیخا ست. من عالم ترین انسان هستم. از هر آنچه در آسمان و زمین است خبر دارم، خوب و بد و حرام و حلال را می دانم و خلاصه بر همه ی امور واقف هستم.» ملیخا همینطور شروع کرد به شمردن صفت ها و محاسن خودش. مدتی در مسیر پیش رفتند ، ناگهان در آسمان یک ابر سفید و یک ابر سیاه ظاهر شد. مَلیخا شگفت زده شد و از بِشْر پرسید: دلیل این اتفاق چیه؟ بِشْر گفت: این کارِ خداوند عالمه. او قادر و متعال است و می تواند ابر را به هر شکل و رنگی در آورد. مَلیخا گفت: این چه دلیل احمقانه ایست؟ پاسخ درست این است که ابر تیره دودِ سوخته ی بی آب است و ابر سفید دارای نم و رطوبت. دوباره به راهشون ادامه دادند اینبار یک کوه بزرگ و یک کوه کوچک دیدند. باز هم مَلیخا علت این پدیده رو از بِشْر پرسید. اون هم درجواب گفت: خدایی که گرداننده ی زمین و آسمان است هر چیزی را به هر گونه ای که بخواهد خلق می کند. ملیخا باز هم با دیده ی تحقیر بهش گفت: « این چه حرفیست؟ تو نادانی و نمی فهمی. کوه کوچک را سیل های سهمگین ساخته و کوه بزرگ از آفت در امان بوده. بِشْر به ملیخا گفت : اگر من دلیل علمی نمیارم به خاطرِ اینه که علم خودم رو در برابر علم خدا ناچیز می دونم. ازین به بعد هم در برابر سوالات تو سکوت می کنم. چند روز در مسیر به پیش رفتند. هر دو از بیابان و گرما به ستوه اومده بودند که به درختی بزرگ و سرسبز رسیدند. پایین پای درخت کوزه ی بزرگ سفالینی در خاک فررو رفته بود و آب زلالی در اون بود. مَلیخا گفت: «بگو ببینم. به نظرت این کوزه چرا اینجاست؟» بِشْر جواب داد: «آدم های نیکوکار زیادند. احتمالا یک نفر اینکار رو برای رفع عطش بندگان خدا انجام داده .» مَلیخا باز هم اون رو مسخره کرد و گفت: «کسی برای خیر و صلاح دیگران چنین کاری نمی کنه. اینجا محل عبور حیوانات و پرندگانه و این دامیه که صیادان اینجا گذاشته اند.» بِشْر گفت: هر کسی بر اساس درونیات خودش به مسائل نگاه می کنه. مَلیخا که بی توجه به حرفهای بشر بود، بهش رو کرد و گفت: برو اونطرف، می خوام وارد این آب بشم و خودم رو بشورم. بِشْر از این حرف متعجب شد، اون از ملیخا خواست که این کار رو نکنه. اما هرچه اصرار کرد فایده ای نداشت. در نهایت مَلیخا لباس هاش رو درآورد و به درون آب پرید. خلاصه، بِشْر رفت و گوشه ای منتظر نشست. یک ساعت دو ساعت، چند ساعت اما خبری از مَلیخا نشد که نشد. وقتی بِشْر رفت و نگاهی به درون خُم انداخت، ملتفت شد که مَلیخا به چاهی عمیق فرو رفته و غرق شده . مدتی بعد جسد ملیخا روی آب آمد. بَشْر جسد رو بیرون کشید . اون با خودش گفت: کو آن همه دانایی ات؟ آن همه ادعای دانستن فنون و مهارت ها؟ حق با بِشْر بود همه چیز ظرف چند لحظه تموم شده بود. بِشْر از سر جاش بلند شد، جسد رو خاک کرد و بعد هم رفت تا وسایلش رو برداره و با خودش ببره تا بلکه بتونه اونها رو به اهل خانه اش برسونه. وقتی در حال جمع کردن لباس ها بود کیسه هایی با سکه های فراوون از بین اونها افتاد پایین. بِشْر بدون اونکه که فکر بدی به سرش بزنه همه ی اونها رو برداشت و رفت تا وقتی به شهر برسه خونه ی مَلیخا رو پیدا کنه. همین کار رو هم کرد. به شهر رسید و سراغ خونه ی مَلیخا رو گرفت . بالاخره پیدایش کرد. خانه ی مَلیخا در واقع یک قصر بود. یکی از خدمتکاران در رو برای ب

Comments
  • چشم‌انداز: جنگ اسرائیل و خامنه‌ای؛ سناریوهای پیش رو 8 hours ago
    چشم‌انداز: جنگ اسرائیل و خامنه‌ای؛ سناریوهای پیش رو
    Опубликовано: 8 hours ago
    161133
  • سرزمین مادری: بهرام گور 1 year ago
    سرزمین مادری: بهرام گور
    Опубликовано: 1 year ago
    173792
  • داستان حقیقی مهاجرت آریاییان 7 months ago
    داستان حقیقی مهاجرت آریاییان
    Опубликовано: 7 months ago
    131688
  • خسرو و شیرین - مناظره خسرو و فرهاد - نظامی گنجوی 1 year ago
    خسرو و شیرین - مناظره خسرو و فرهاد - نظامی گنجوی
    Опубликовано: 1 year ago
    73218
  • داستانِ عجیب مردمانِ سیاه پوش : اثر نظامی گنجوی 11 months ago
    داستانِ عجیب مردمانِ سیاه پوش : اثر نظامی گنجوی
    Опубликовано: 11 months ago
    17872
  • تیمور لنگ : قسمت 1/3 - چگونه حکومت مغول سقوط کرد 3 years ago
    تیمور لنگ : قسمت 1/3 - چگونه حکومت مغول سقوط کرد
    Опубликовано: 3 years ago
    406353
  • لیلی و مجنون - حکایتی از گلستان سعدی 1 year ago
    لیلی و مجنون - حکایتی از گلستان سعدی
    Опубликовано: 1 year ago
    44559
  • سلسله ماد ها : ظهور و سقوط یک امپراطوری 4 years ago
    سلسله ماد ها : ظهور و سقوط یک امپراطوری
    Опубликовано: 4 years ago
    314833
  • زندگینامه مولانا جلال‌الدین محمد بلخی : از بلخ تا بی نهایتِ جهان 3 years ago
    زندگینامه مولانا جلال‌الدین محمد بلخی : از بلخ تا بی نهایتِ جهان
    Опубликовано: 3 years ago
    523399
  • افسانه دیدالوس : بهای سنگین بلند پروازی 10 months ago
    افسانه دیدالوس : بهای سنگین بلند پروازی
    Опубликовано: 10 months ago
    12949

Контактный email для правообладателей: [email protected] © 2017 - 2025

Отказ от ответственности - Disclaimer Правообладателям - DMCA Условия использования сайта - TOS



Карта сайта 1 Карта сайта 2 Карта сайта 3 Карта сайта 4 Карта сайта 5