У нас вы можете посмотреть бесплатно شعر مجلس ترحیم خودم از سهراب سپهری به روایت محمدحسن محب или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
صدای خاص دوبلور و گوینده خوش نام محمدحسن محب اشیا در اجرای شعر مجلس ترحیم من : بعد مرگم شده بود ... آمدم مجلس ترحیم خودم ، همه را می دیدم همه آنها که نمی دانستم عشق من در دلشان ناپیداست واعظ از من می گفت ... از نجابت هایم، از همه خوبیها و به خانم ها گفت : اندکی آهسته تا که مجلس بشود سنگین تر... راستی این همه اقوام و رفیق !!؟؟ من خجل از همه شان ! من که یک عمر گمان می کردم تنهایم و نمی دانستم من به اندازه یک مسجد پر از آدم ، دوستانی دارم همه شان آمده اند! چه عزادار و غمین ... من نشستم به کنار همه شان وه چه حالی بودم ، همه از خوبی من می گفتند حسرت رفتن ناهنگامم ، خاطراتی از من که پس از رفتن من ساخته اند از رفاقت هایم ... از صمیمیت دوران حیات یک نفر گفت : چه انسان شریفی بودم دیگری گفت فلک گلچین است یک نفر هم می گفت : "من و او وه چه صمیمی بودیم" !! و عجیب است مرا ، او سه سال است که با من قهر است ... !! یک نفر ظرف گلابی آورد و کتاب قرآن که بخوانند کتاب و ثوابش برسانند به من گرچه بر داشت رفیق ، لای آن باز نکرد ... و ثوابی که نیامد بر من آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد آمد آن گوشه نشست ... من کنارش رفتم اشک در چشم ، عزادار و غمین ، خوبی ام را می گفت چه غریب است مرا ... ! آن ملک آمد باز ... آن عزیزی که به او گفتم من : « فرصتی می خواهم » خبرآورد مرا : « می شود برگردی ... مدتی باشی ، در جمع عزیزان خودت ... نوبت بعد ، تو را خواهم برد روح من رفت کنار منبر ... و چه آرام به واعظ فهماند : اگر این جمع مرا می خواهند ، فرصتی هست مرا ... می شود برگردم ... من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند ! باعث این همه غم خواهم شد روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز ... زنده خواهم شد باز واعظ آهسته بگفت : « معذرت می خواهم خبری تازه رسیده ست مرا گوییا شادروان مرحوم ، زنده هستند هنوز » ! خانمی جیغ کشید و غش کرد و عزیزی به شتاب ، مضطرب ، رفت که رفت ... یک نفر گفت : « که تکلیف مرا روشن کن اگر او مرد، خبر فرمایید سوگواری بکنیم ! » عهد ما نیست به دیدار کسی ، کو زنده است دل او شاد کنیم کار ما شادی مرحومان است !!! واعظ آمد پایین ... مجلس از دوست تهی گشت عجیب ! صحبت زنده شدن چون گردید ، ذکر خوبی هایم همه بر لب خشکید ... ملک از من پرسید: « پاسخت چیست ؟ بگو ! تو کنون می آیی !؟ یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی!!؟؟ » چه سوال سختی ! بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن ... زنده باشم بی دوست ؟ مرده باشم با دوست ؟ زنده باشم تنها !؟ مرده در جمع رفیقان عزیز!؟ من که در حیرتم از کرده ی این مردم نیز ... !!! کاش باور بکنیم کاش بیدار شویم خوب اندیشه کنیم معنی واقعی آمدن و رفتن چیست ؟ ای کاش دلی شاد کنیم تا زمانی که هنوز زنده اندر در بر ماست ... /سهراب سپهری/