У нас вы можете посмотреть бесплатно داستان ترسناک واقعی: تجربه جنزدگی همه ما | داستان ترسناک فارسی или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
داستان ترسناک واقعی: تجربه جنزدگی همه ما | داستان ترسناک فارسی بعد از اینکه کار پدرم توی یزد ثابت شد، ما رو هم به اونجا آورد. ولی به خاطر وضع مالیمون مجبور شدیم تو یکی از شهرستانهای اطراف یزد ساکن بشیم. اونجا زندگی سادهای داشتیم، ولی همیشه حس میکردم این مهاجرت، یه چیزی توی خانوادهمون رو تغییر داده. یه روز یکی از اقواممون خبر داد که یه خونه ارزون پیدا کرده. گفت خونه سرایداریه، با دو تا اتاق خواب، و کنار چند تا انبار متروکه قرار داره. وقتی بابام خونه رو دید، انگار دنیا رو بهش داده بودن. خندهای که مدتها روی صورتش ندیده بودم، دوباره برگشت. تصمیم گرفتیم همونجا بمونیم. خونه رو اجاره کردیم. محوطهی انبارها پر از خاک و شن بود، ولی برای یه بچهی ششساله، این مکان تبدیل شد به دنیایی برای بازی. هر روز توی اون محوطه خاکی با خیالپردازیهام سرگرم میشدم. گاهی صدای باد که توی خرابههای انبار میپیچید، باعث میشد لرز به تنم بیفته، ولی بهش توجه نمیکردم. چند ماه گذشت و زمستون رسید. هوای یزد، هرچند به سردی همدان نبود، ولی شبهای زمستونیاش سوز خاص خودش رو داشت. بابام که همیشه نگران وضعیت مالیمون بود، شیفتهای اضافه برمیداشت. روز به روز خستهتر به نظر میرسید، ولی چیزی نمیگفت. یه شب خانواده تصمیم گرفتن به خونهی یکی از اقوام برای شبنشینی برن. من، که حوصلهی جمعیت و شلوغی نداشتم، خودمو به خواب زدم. بابام که رفت، در خونه رو بستم و صدای چفت شدنش رو هم شنیدم. خیالم راحت شد که بالاخره تنها شدم. ولی چیزی عجیب شروع شد. هنوز روی تخت دراز کشیده بودم و چشمامو بسته نگه داشته بودم که یه حس عجیب به سراغم اومد... انگار کسی توی اتاق بود. حس سنگینی نگاهی رو روی خودم حس میکردم. قلبم شروع کرد به تند زدن، ولی جرئت نداشتم چشمامو باز کنم. حتی نفس کشیدن برام سخت شده بود. یه لحظه، صدایی مثل خراشیدن چیزی روی زمین شنیدم. صدا خیلی آروم بود، ولی کافی بود تا تنم یخ بزنه. نمیدونستم باید چیکار کنم؛ تکون بخورم یا همچنان به خوابزده بودن تظاهر کنم... به کانال داستانهای ترسناک نفرین شدگان خوش اومدی! اینجا همون جاییه که قراره با هم توی دنیای ترس و وحشت ماجراجویی کنیم. از داستانهای جنزده و فوبیاهای عجیبوغریب بگیر تا قصههای شبانه و حکایتهای تسخیر شده. هر هفته براتون داستانهای ترسناک جدید، واقعی و کوتاه داریم. ما عاشق افسانههای قدیمی و قصههای واقعی تسخیر و وحشتیم و با هم میریم توی دنیای فوبیا و ترس. اگه دنبال رمانهای صوتی ترسناک، داستانهای جنزده، یا ماجراهای پرهیجان توی مردابها و جاهای متروکهای، همینجاست! حتماً کانال رو دنبال کن تا با داستانهای ترسناک کوتاه و پروندههای وحشتناک ایرانی و خارجی همراه بشی. / @nefrinshodegan داستان ترسناک داستان های ترسناک حکایت ترسناک وحشتناک ترسناک فوبیا داستان های جن زده داستانهای ترسناک کوتاه داستانهای شبانه ترسناک داستانهای ارواح داستانهای ترسناک جدید داستانهای واقعی ترسناک #داستان_ترسناک #داستانهای_واقعی_ترسناک #قصه_های_وحشتناک