У нас вы можете посмотреть бесплатно عارف نامه ایرج میرزا بخش اول ، مثبت هجده или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
شنیدم من که عارف جانم آمد رفیقِ سابقِ طهرانم آمد شدم خوشوقت و جانی تازه کردم نشاط و وَجدِ بیاندازه کردم به نوکرها سپردم تا بدانند که گر عارف رسد از در نرانند نگویند این جَنابِ مولوی کیست فُلانی با چنین شخص آشنا نیست نهادم در اطاقش تختِ خوابی چراغی، حوله ای، صابونی، آبی عرقهایی که با دقّت کشیدم به دستِ خود دَرونِ گنجه چیدم مهیّا کردمش قِرطاس و خامه برایِ رفتنِ حمّام جامه فراوان جوجه و تیهو خریدم دوتایی احتیاطاً سر بریدم نشستم منتظر کز در در آید ز دیدارش مرا شادان نماید نمیدانستم ای نامردِ کونی که منزل میکنی در باغِ خونی نمیجویی نشانِ دوستانت نمیخواهی که کس جوید نشانت و گر گاهی به شهر آیی ز منزل نبینم جایِ پایت نیز در گِل بری با خود نشانِ جایِ پا را کنی تقلید مرغانِ هوا را برو عارف که واقع حرفِ مفتی مگر بَختی که روی از من نهفتی مگر یاد آمد از سی سال پیشت که بر عارض نبود آثارِ ریشت مگر از منزلِ خود قهر کردی که منزل در کنارِ شهر کردی مگر در باغ یک منظور داری نشانِ نرگسِ مخمور داری مگر نسرین تنی داری در آغوش که کردی صحبتِ ما را فراموش مگر با سروِ قدّان آرمیدی که پیوند از تُهی دستان بریدی چرا در پرده میگویم سخن را چرا بر زنده میپوشم کفن را بگویم صاف و پاک و پوست کنده که علت چیست میترسی ز بنده ترا من میشناسم بهتر از خویش ترا من آوریدستم به این ریش خبر دارم ز اعماقِ خیالت به من یک ذرّه مخفی نیست حالت تو از کونهای گرد لاله زاری یکی را این سفر همراه داری کنار رستورانِ قُلّا نمودی ز کونکنهای تهران در ربودی به کونکنها زدی کیر از زرنگی نهادی جمله را زیر از زرنگی چو آن گربه که دُنبه از سرِ شام همی وَر دارد و ورمالد از بام کنون ترسی که گر سوی من آیی کنی با من چو سابق آشنایی مَنَت آن دنبه از دندان بگیرم خیالت غیر از اینه من بمیرم؟ توی میخواهی بگویی دیر جوشی به من هم هیزمِ تر میفروشی تو ما را بسکه صاف و ساده دانی فلان کون را برادرزاده خوانی چرا هر جا که یک بی ریش باشد تو را فیالفور قوم و خویش باشد چرا در رویِ یک خویشِ تو مو نیست چرا هر کس که خویش تست کونیست برو عارف که اینجا خبط کردی مر این اندیشه را بی ربط کردی برو عارف که ایرج پاک بازست از این کونها و کسها بی نیاز است من ار صیّاد باشم صید کم نیست همانا حاجتِ صیدِ حرم نیست شکارِ من در اتلالِ بلندست نه عبدی کاهویِ سر در کمندست دُرُستَست اینکه طفلان گیج و گولند سفیه و ساده و سهلالقبولند توان با یک تبسّم گولشان زد گهی با پول و گه بیپولشان زد ولی من جانِ عارف غیر آنم که نامردی کنم با دوستانم تو یک کون آری از فرسنگها راه من آن را قُر زنم؟ اَستَغفِرُالله برو مردِ عزیز این سوءظن چیست جنونست اینکه داری سوءظن نیست من ار چشمم بدین غایت بُوَد شور همانا سازدش چشمآفرین کور اگر میآمد او در خانۀ من معزَّز بود چون دردانۀ من بود مهمان همیشه دلخوش اینجا نباشد مسجدِ مهمان کُش اینجا من و با دوستان نا دوستداری؟ تو مخلص را از این دونان شماری؟ تو حقداری که گیرد خشمت از من که ترسیده از اوّل چشمت از من نمیدانی که ایرج پیر گشته است اگر چیزی ازو دیدی گذشته است گرفتم کون کنم، من حالتم کو برای کوه کندن آلتم کو اگر کون زیرِ دست و پا بریزد به جانِ تو که کیرم برنخیزد بسانِ جوجۀ از بیضه جَسته شود سر تا نموده راست خَسته دوباره گردنش بر سینه چسبد نهد سر رویِ بال خویش و خُسبَد اگر گاهی نگیرد بولِ پیشم نیاید یادی از احلیل خویشم پس از پروازِ بازِ تیز چنگم به کف یک تسمه باشد با دوزنگم چنان چسبیده احلیلم به خایه که طفلِ مُنفَطِم بر ثَدیِ دایه مرا کون فیالمثل چاهِ خرابی کنارش دلوی و کوته طنابی #شعر_فارسی #عارفنامه #ایرج_میرزا