У нас вы можете посмотреть бесплатно قانون در کوچه بُنبست ِ فروپاشی ِ اخلاق/کوچه/ خرداد 1398/ Nasser Fakouhi/ Dead end of the law/ 2019 или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
قانون و قانونگذاری در ریشههای الهیاتیشان مفهوماخلاق ِ خود و اخلاق ِ دیگری، دوست داشتن ِ دیگری، به مثابه خود و خود، به مثابه دیگری را میرسانند؛ عامل و ابزاری برای پرهیز از گناه، همچون گناه نخستینی که در سنت ادیان ابراهیمی سبب هبوط انسانها بر زمین و زجر آنها تا ابد برای جبران آن گناه پنداشته میشود. و البته این جبران ممکن نیست مگر با تبعیت از اخلاق و قانون خداوند (تورات). در نگاه یونانیان و ایرانیان باستان نیز، قانون، در یونانی Νόμος که ریشه «ناموس» است، و κανόνι ریشه «قانون»، یعنی شکل معرب آن، است و در دوره هخامنشی نیز Dātu ša šarri به معنای «قانون پادشاه» را داریم که در همه جا به معنای تبعیت از خدایان و پادشاهان (به مثابه نماینده خدایان) است. در یونان و ایران و رم باستان قانون به معنی اطاعت از خداوند و بندگی او (در ادیان ابراهیمی) و تقلید از رفتار آنها به مثابه الگو بود. حتی در ادیان بینالنهرینی چندهزاره پیش از میلاد و یا ادیان شرقی باستان و ادیان شرقی اخلاق – محور و یا اعتقادات ماورای طبیعی مردمان«ابتدایی» نیز این پیوند میان اخلاق استعلایی و قانون رواج و سلطه کامل دارد . اما در دورانی نزدیکتر به ما که با رنسانس و روشنگری و جهانی شدن و استعمار و اروپا- محور شدن جهان و جهانشمولیهای مبتنی بر ورود و گسترش حتی آسیب زده قانون از نقاط مرکزی (کشورهای توسعهیافته پیشتر ِ استعمارگر) به نقاط پیرامونی (کشورهای در حال توسعه پیشتر زیر استعمار) هستیم نیز از روسو به این سو، روشنگران و انسانگرایان، «قانون» را مبتنی بر دولت (نظارت و تنبیه) در شکل کل و خانواده (تربیت) و سرانجام عرف اجتماعی، از عرف سنتی تا رسانههای مدرن و رفتارهای روزمره در شهر، میدانستند و اینها را ضامنی چه برای ایجادش و چه به خصوص برای کارا بودن و تداومش در نظر میگرفتند. جامعه مدنی که در مفاهیم «شهروند» و اصولا شهرمندی تعریف میشد، برای فیلسوفی چون ژان ژاک روسو نمیتوانست پایهای جز اصل به حداقل رساندن آسیب انسانها به طبیعت و به یکدیگر داشته باشد. از نظر روسو، بالاترین راه حل برای رهایی نسبی از سرنوشت شوم خویش که با جداییاش از طبیعت اتفاق افتاده، آن است که «ذات نیک» خود را با تلاش برای همسازی و هماهنگی با طبیعت و «وحشی نیک»ی که او در انسانهای «ابتدایی» میدید، تقویت کرد و به حداکثر رساند و فساد حاصل از جداییاش از طبیعت را به حداقل. این کار برای گروه بزرگ روشنگرانی که پایههای «قرارداد اجتماعی» جدید را ترسیم و «شهر» و همه اجزایش را به مثابه فضا / زمان ِ تحقق یافتن این قرارداد، تعیین میکردند آن بود که انسانها با رفتار «شهرمندانه» خود دستکم اندکی از میراث بزرگی که با جدایی از طبیعت از دست دادهاند را دوباره به دست بیاورند. برای این اندیشمندان که عموما از آنها به عنوان «اصحاب دائره المعارف» نام برده میشود میتوان خط سیر مستقیمی از آنها تا آخرین اندیشمندان ِ اندیشه شهر در نزد هانری لوفبور ، دیوید هاروی و مارشال برمن ترسیم کرد، اطاعت از قانون انسان-محور و انسانگرا ( و نه استعماری و سرمایهداری) در مقیاس یک قرارداد اجتماعی دموکراتیک و پرهیز از ساختارهای بزرگ زیستی، کاری و… امکانپذیر است. همانگونه که روسو این امر را در الگو قراردادن ژنو به مثابه یک شهر کوچک الگووار مطرح میکرد. جهان اما، پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه پس از انقلاب محافظهکارانه ریگان- تاچر در دهه ۱۹۸۰، سر به سوی توحش و بیرحمی خارقالعادهای گذاشت که اصل و اساسش در سرمایهداری متاخر داروینیسم اجتماعی، سلسله مراتب مبتنی بر خشونت و قدرت و ثروت و فناوری و حرکت برای جایگزینی طبیعت فناورانه (شهر سوپرمدرن) به جای طبیعت است. ویرانشهری که در چهل سال اخیر به وجود آمد و امروز جهان را در بحرانیترین موقعیت قرارداده است و بر اساس آن همیشه باید بر اساس قانون «برندگان» و «بازندگان» و رقابت میان بهترین «نخبگان» و حاشیهای شدن/ کردن ِ فرودستان پیش رفت. آنچه به دست فراموشی سپرده شد، «طبیعت» بود و آنچه در این میان اهمیت داشت، اینکه برخلاف نظر روسو، طبیعتی که از آن سخن میگوییم نه یک واقعیت آرمانی خود به خود موجود، به عقیده فیلیپ دسکولا ، استاد انسانشناسی کلژ دو فرانس موجودیتی تفسیری است که انسانهای غالب (اروپای پانصد سال اخیر) خود آن را «ابداع» کرده و سپس با آن رابطهای به قول روانکاوان از «عشق و نفرت» ایجاد کردهاند: یعنی رابطهای که شهرسازی و معماری از یک سو ویرانش کند و از سوی دیگر با تردستیهای آمایشی و قانونگذاری و بازیهای زبانی و گفتمانی در «ستایش محیط زیست» آن را تقدیس کند. بدین ترتیب قوانین شهرنشینی و معماری بدل به ابزارهایی شدند که نه فقط دلبخواهانه بودند، و بر اساس نیاز و خواستههای سلسلهمراتب انسانها و ذهنیت عموما فرادستان تنظیم شدند، بلکه هدفشان در نهایت، فرایندی از زیباسازی تخریب زیستگاه (شهر) به مثابه برپا ساختن آرمانشهرهای خیالین بود؛ برای رسیدن به هدف پوچ بیمعنای ثروت بیکران، قدرت بیکران و جاودانگی ماده و «روح» در معنای تراانسانگرایانهای که آنها برای گذار از انسان مطرح میکردند. در یک کلام اگر رنسانس روایت گذار از خدا-محوری به انسان-محوری در علم و فرهنگ و هنر را امکان پذیر کرد. متن کامل در وبگاه ناصر فکوهی https://nasserfakouhi.com/%d9%82%d8%a... #ناصر_فکوهی #قانون #شهر #شهرنشینی #مشکلات_شهری #ساختمان