У нас вы можете посмотреть бесплатно سالیانی دووور: بهرام چوبین و شیرکپّی Bahram in China или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
Bahram, a historical Iranian commander (6th century) goes to China and faces an exciting challenge. Source the Epic of Shahname (11th century CE) داستان بهرام سر خاندان مهران در دورهی ساسانی و خاقان چین در اصل شاهنامه پس از آن که بهرام چوبین از خسروپرویز میگریزد و به دربار خاقان چین* میآید و مغاتوره* را از میان برمیدارد، موجودی به نام شیرکَپّی دختر خاقان چین را میکشد و خاقان این مرگ را پنهان میکند چون اینطور میپندارد که اگر برای گرفتن انتقام خون دختر خود دست به دامن دیگر سرداران شود، دیگران چنین برداشت میکنند که خاقان ناتوان است. اما خاتون برای آنکه انتقام بگیرد، در یک میهمانی موضوع را با بهرام چوبین مطرح میکند. بهرام چوبین به جنگ شیرکپی میرود و آن را از میان برمیدارد. سپس، خاقان یکی دیگر از دخترانش را به او میدهد. (بیتهای ۲۳۰۱- ۲۴۱۰ پادشاهی خسروپرویز، ج ۸، صص ۱۷۶-۱۸۴، به تصحیح خالقیمطلق، دایرهالمعارف اسلامی) چین در شاهنامه عموماً بخش شمال غربی چین امروزین، یعنی ولایات مجاور ترکستان، حدود کاشغر و ختن است. در عوض چین در متون ایرانی به ماچین و مهاچین شهرت داشتهاست. (به نقل از فرهنگ جغرافیای تاریخی شاهنامه، مهدی سیدی فَرُّخَد، ص ۲۴۷) مغاتوره سرداری بود که از خاقان باجخواهی میکرد و بهرام چوبین که به دربار خاقان راه یافتهبود به جنگش رفت و مغاتورت را از میان برداشت. بیت های شاهنامه مربوط به این بخش https://ganjoor.net/ferdousi/shahname... بخشی از ابیات: چو چندی برآمد برین روزگار شب و روز آسایش آموزگار، چُنان بُد که در کوهِ چین آن زمان دد و دام بودی فزون از گمان، ددی بود مِهتر ز اسپی به تن به سربر دو گیسو سیَه، چون رَسَن به تن زرد و گوش و دهانش سیاه ندیدی کس او را مگر گرمگاه(هنگام گرمای روز)، دو چنگش بکردار چنگ هِزَبر (شیر) خروشش همیبرگذشتی از ابر، همی سنگ را درکشیدی به دم شده روز ازو بر به ترکان دُژَم وُرا شیرکَپّی همیخواندند ز رنجش همه بوم در ماندند، سُوار و پیاده کشیدی به دم همیشه دل شادمان زو به غم! یکی دختری داشت خاتون چو ماه -اگر ماه دارد دو زلف سیاه!-، دو لب سرخ و بینی چو تیغ دِرَم دو بیجاده خندان، دو نرگس دُژَم بران دخت لرزان بُدی مام و باب اگر تافتی بر سرش آفتاب! چنان بد که روزی بیامد به دشت همی گِردِ آن مَرغزاران بگشت، جهاندار خاقان ز بهرِ شکار به دشتی دگر بود ازین مَرغزار، همان نیز خاتون به کاخ اندورن همی رای زد با یکی رهنمون، بشد دخترش تا بدان مَرغزار ابا دختران و می و میگسار، چو آن شیرکَپّی ز کوهش بدید فرود آمد او را به دم درکشید، به یکدم شد او از جهان در نهان سرآمد بران خوبچهره جهان! چو خاقان شنید آن، سیَه کرد روی همان مادرش نیر برکند موی ز دردش همه ساله گریان بُدند چو بر آتش تیز بریان بُدند همی چاره جستند از آن اژدها که تا چین بیاید ز سختی رها! چو بهرام جنگ مغاتوره کرد وُ زان مردِ جنگی برآورد گَرد، همیرفت خاتون به دیدار اوی به هر کس همیگفت کردار اوی چنان بُد که یک روز دیدش سُوار از ایران همان نیز صد نامدار، پیاده فراوان به پیش اندرون همیراند بهرام با رهنمون بپرسید خاتون که این مرد کیست که با بُرز و با فَرّهِ ایزدیست! بدو گفت کهتر که دوری ز کام که بهرام یل را ندانی به نام! به ایران به یک چندگه شاه بود سرِ تاج او برتر از ماه بود! بزرگانش خوانند بهرامِ گُرد که از خسروان نامِ مردی ببرد! کنون تا بیامد از ایران به چین بلرزدهمی زیر اسپش زمین! خداوند خواندهمی مِهترش همی تاج شاهی نهد بر سرش! بدو گفت خاتون که با فرّ اوی سزد گر بنازیم در پرّ اوی! یکی آرزو زو بخواهم درست چو خاقان نگرداند این رای سست، بخواهد مگر زاژدها کینِ من! برو بشنود درد و نفرینِ من! بدو گفت کهتر: گر این داستان بخواند برو مِهترِ راستان، تو از شیرکَپّی نیابی نشان مگر کشته و گرگ پایش کشان! چو خاتون شنید این سَخُن شاد گشت ز تیمار آن دختر آزاد گشت! همیتاخت تا پیش خاقان رسید یکایک بگفت آنچ دید و شنید