У нас вы можете посмотреть бесплатно بررسی کامل سریال فوقالعاده ریپلی | RIPLEY 2024 или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
به سینمازیست خوش اومدین. توی این برنامه قراره به مینی سریال ریپلی بپردازم. میخوام تا جایی که بلدم، یه تحلیل جامع ازش ارائه بدم. بنابراین مجبورم بخشهایی از قصه رو اسپویل کنم. آخرین سکانس از اولین قسمت ریپلی با یه موسیقی دلهرهآور همراه میشه و خبر از نقشهای میده که تام همون ابتدا بعد از یه روز وقت صرف کردن با دیکی یا همون ریچارد گرینلیف توی ذهنش شکل گرفته. قبل از اون چی دیدیم ازش؟ توی نیویورک چه کاره بوده؟ هویت آدما رو جعل میکرده و اینطوری چکهای چند ده دلاری مردم رو قاب میزده. اما گویا دارن ردش رو میزنن و اون تصمیم میگیره کاری که پدر همکلاسی قدیمیش بهش پیشنهاد میده قبول کنه و بیاد سمت ایتالیا. و در نهایت، بعد از فقط یک روز تصمیمش رو قاطعانه میگیره و یه نقشه ریزبینانه میکشه که عملیشدنش نیاز به صبر زیاد داره. ما هم باید زیاد صبر کنیم تا بفهمیم نقشهش دقیقا چیه. این مینی سریال به واقع نمونهای برای پرداخت به جزییاته. باید ما هم مثل تام حسابی ریزبین باشیم تا چیزی از چنگمون مفت در نره. اولین چیزی که تصور تام رو به هم میریزه، مقایسه اتاقک خودش توی نیویورک با ویلایی هست که ریچارد توی آترانی زندگی میکنه. فضای نیویورک خشک و بیروح به تصویر کشیده شده اما ایتالیا پر از چیزهای زیبا و پرجزییاته. تصاویر مردم توی متروی نیویورک رو مقایسه کنین با تصاویری که در ابتدای ورود ریچارد به آترانی میبینیم. انگار اونجا قبرستونه و اینجا شهرفرنگ. به هر حال این تفاوت فاحشی که توی ذهن تام در مورد این دو تا فضا وجود داره انقدر خوب به تصویر کشیده شده که ما رو مجاب میکنه که همون یک روز اقامت توی اترانی چنان دل تام رو میبره که باعث میشه به ۲۴ ساعت نرسیده، نقشه بزرگی رو توی سرش بپرورونه. اتفاقاً فضا توی این سریال خیلی مهمه اگه دقت بکنید ما از اتاقک تامی شروع میکنیم بعد اون رو میبینیم توی یک کوپه قطار که به تنهایی توی قسمت فرست کلاسش نشسته و بعد وارد ویلای ریچارد میشه. بعد از اون مجبور میشه بره اتاق هتلش که اون هم خب یک هتل خوب آترانییه، ولی در مقایسه با ویلای ریچارد خیلی چیزا کم داره. توی قسمت دوم هستش که تام ریپلی شروع میکنه به تجربه زندگی ریچارد. از همون اول تام احساس میکنه که خیلی از ریچارد سرتره و انگار این احساس درش شکل میگیره که اون استحقاق بیشتری برای زیستن چنان زندگیای داره. نقاشیهای ریچارد چنگی به دل نمیزنن و بعدا متوجه میشیم نقاشی تامی از اون خیلی بهتره و به نوعی به خاطر همین هم توی کار جعل اسناد خوبه. وقتی تامی به مارچ پیشنهاد ویراستاری کتابش رو میده از خودش استعداد زیادی نشون میده که باعث میشه مارج حیرت زده بشه از این قضیه. توی سفری که تام و ریچارد با همدیگه به ناپل میرن، ساده لوحی ریچارد موجب حیرت تامی میشه. همه اینا باعث میشه که تامی احساس بکنه واقعاً استحقاقش از ریچارد برای چنان زندگیای بیشتره. برای همین، گام به گام نقشهش رو پیش میبره. از اینجا دیگه تام مدام داره فضاهای بزرگتر و لاکچریتر رو تجربه میکنه. بعد از اتفاق روی قایق ، به رم میره و بهترین اتاق لاکچریترین هتل رو کرایه میکنه؛ اما این خوشی خیلی دووم نداره چرا که مارج جای اون رو پیدا کرده. از اینجا به بعد هی باید فرار کنه. یه آپارتمان شیک میگیره اما پای فردی به اونجا باز میشه و بعد هم پلیس. به پالرمو که میره هتل معمولیتری میگیره، اما همون بدو ورودش سربازرس براش یه پیام خوشآمد گذاشته. تا در نهایت مجبوره به یه هتل گمنام درجه سه بره. به یه جایی نه تو طبقات بالا، بلکه یه اتاقی شبیه به اتاقش توی نیویورک گیرش میاد. حالا بریم سراغ متفاوتترین عنصر این سریال. یعنی فقدان رنگ. اینکه چرا کارگردان یا خالق این سریال به این تصمیم رسیدن که تصاویر سیاه و سفید باشن. همونطور که گفتم، سریال درباره یه کاراکتره که میخواد به طرز غیراخلاقی و غیرقانونی یه ثروتی بهدست بیاره. و اتفاقا موفق هم میشه. یعنی مثل ملودرام نیست که کسی اگه چنین خواستهای داشته باشه، ما در نهایت شاهد تباهی اون باشیم. ملودرام ژانر ویژهاییه که کارکرد خاص فرهنگی داره. یعنی ارزشهای فرهنگ غالب رو میخواد تثبیت کنه و تبعات شکستن خط قرمزها رو به طور اکید نشون بده. ابتدا یه کاراکتر جذاب میسازه که میل خودش رو رها میکنه. مثلا دست به خیانت به همسرش میزنه، ابتدا همه چیز خیلی بر وفق مراده. مخاطب هم مثل کاراکتر از این آزادی میل لذت میبره اما به مرور تبعات این قضیه رو میشه و کاراکتر توی دردسر میافته. و همراه اون مخاطب هم به این نتیجه میرسه که پس بیخود نبوده که میگن خیانت بده. بهتره به همین همسر خودم اکتفا کنم و سودای خیانت رو توی سرم نپرورونم. فیلم «بیوفا» رو به یاد بیارین. یا فیلم تلما و لوییز. یا حتا سریال بریکینگ بد. والتر وایت تا یه جایی تونست پول خوبی از تولید متامفنامین ذخیره کنه و از کار کناره بگیره. اما جاهطلبی و ایدهآلگرایی اون، این اجازه رو بهش نمیده و اون مدام توی باتلاق بیشتر فرو میره تا جاییکه در نهایت خونوادهش هم که همه این کارها رو برای آینده اونها انجام میداد از هم میپاشه. اما تام رپیلی جزای کارش رو نمیبینه. موفق میشه و به اونچه میخواد میرسه. این تباهی که توی داستان گنجونده نشده، پای خودش رو به تصاویر فیلم باز کرده. انگار فیلمساز نخواسته این آب و رنگ ایتالیا، اون مناظر دلکش ونیز دال بر سعادتمندی ریپلی باشه. بلکه انگار با استفاده از مجسمهها، نقاشیها با اون نورپردازی فوقالعاده، سریال میخواسته کل این سفر رو بدیُمن و بدشگون نشون بده. #نقدسریال #یوتیوب_فارسی #معرفی_سریال #سریال_خوب #سریال_ریپلی#ریپلی #ripley ... 00:00 مقدمه 02:04 تام ریپلی از کجا به کجا؟ 03:14 تفاوت زیاد نیویورک با ایتالیا توی ریپلی 05:04 من بهترم 06:22 اتاقها هی کوچکتر میشوند 08:48 چرا سیاه و سفید؟ 13:55 گربه؛ سربازرس موفق 14:54 چرا ما با این قاتل بیوجدان همراه میشیم؟ ...