У нас вы можете посмотреть бесплатно معرفت - شرح "حکایت بایزید بسطامی" - 2 или скачать в максимальном доступном качестве, видео которое было загружено на ютуб. Для загрузки выберите вариант из формы ниже:
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием видео, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса ClipSaver.ru
شرح حکایتی از بوستان سعدی با عنوان "حکایت بایزید بسطامی" توسط دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی اجرا: دکتر اسماعیل منصوری لاریجانی خواننده: علیرضا قربانی شنیدم که وقتی سحرگاه عید ز گرمابه آمد برون با یزید یکی طشت خاکسترش بیخبر فرو ریختند از سرایی به سر همی گفت شولیده دستار و موی کف دست شکرانه مالان به روی که ای نفس من در خور آتشم به خاکستری روی درهم کشم؟ □ بزرگان نکردند در خود نگاه خدا بینی از خویشتن بین مخواه بزرگی به ناموس و گفتار نیست بلندی به دعوی و پندار نیست تواضع سر رفعت افرازدت تکبر به خاک اندر اندازدت به گردن فتد سرکش تند خوی بلندیت باید بلندی مجوی ز مغرور دنیا ره دین مجوی خدا بینی از خویشتن بین مجوی گرت جاه باید مکن چون خسان به چشم حقارت نگه در کسان گمان کی برد مردم هوشمند که در سرگرانی است قدر بلند؟ از این نامورتر محلی مجوی که خوانند خلقت پسندیده خوی نه گر چون تویی بر تو کبر آورد بزرگش نبینی به چشم خرد؟ تو نیز ار تکبر کنی همچنان نمایی، که پیشت تکبر کنان چو استادهای بر مقامی بلند بر افتاده گر هوشمندی مخند بسا ایستاده درآمد ز پای که افتادگانش گرفتند جای گرفتم که خود هستی از عیب پاک تعنت مکن بر من عیبناک یکی حلقهی کعبه دارد به دست یکی در خراباتی افتاده مست گر آن را بخواند، که نگذاردش؟ وراین را براند، که باز آردش؟ نه مستظهرست آن به اعمال خویش نه این را در توبه بستهست پیش ابیات خوانده شده توسط علیرضا قربانی: ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر امشب که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی ، سایه از سر من تا سپیده مگیر ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم ، وقت دیدن او ، راه دیده مگیر دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد ، خدا داند شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی ، پناهی ندارد ، خدا داند منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند به جز این اشک سوزان ، دل نا امیدم گواهی ندارد ، خدا داند ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر Hekayate Bayazid Bastami Dr. Gholam Hossein Ebrahimi Dinani Dr. Ismail Mansouri Larijani Alireza Ghorbani